مردي براي خواندن نماز صبح راهي مسجد شد، در راه به زمين خورد و لباسهايش کثيف شد، او برخاست و به خانه برگشت، لباسهايش را عوض کرده و دوباره راهي خانه خدا شد . مجددا در همان نقطه به زمين خورد و بلافاصله به خانه برگشت و بار ديگر لباسهايش را عوض کرد و به سوي مسجد به راه افتاد .

در راه، با مردي که چراغي در دست داشت برخورد کرد . مرد چراغ به دست، به او گفت: من ديدم شما در راه مسجد دو بار به زمين افتاديد، از اين رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم .

مرد از او تشکر كرد و هر دو به سمت مسجد به راه افتادند . همين که به مسجد رسيدند، مرد چراغ به دست از رفتن به داخل مسجد خودداري كرد . مرد نمازگزار با تعجب پرسيد چرا وارد نمي شوي؟ مرد چراغ به دست پاسخ داد: من شيطان هستم . مرد نمازگزار با شنيدن اين جواب جا خورد و پرسيد پس چرا به من كمك كردي؟!

شيطان گفت: من تو را در راه مسجد ديدم و باعث زمين خوردنت شدم وقتي كه به خانه رفتي، خودت را تميز کردي و به مسجد برگشتي، خدا همه گناهانت را بخشيد . من براي بار دوم باعث زمين خوردنت شدم ولي باز به مسجد برگشتي، به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشيد . من ترسيدم که اگر يک بار ديگر باعث زمين خوردنت بشوم، آنگاه خدا، گناهان افراد دهکده تو را هم خواهد بخشيد . بنابراين، خواستم مراقبت باشم تا برايت اتفاقي نيفتد.

سهيلا

ساعت9:27---30 آبان 1391

من كه اگه بودم همون اول ميومدم خونه و ديگه نميرفتم مسجد.باباااااااااااااااااااااا

سمیرا

ساعت14:22---28 آبان 1391

[وب سایت]

فکر میکردم دیگه این نوع مطالب رو نمیتونم تو وبلاگ ها بخونم.اما میبینم که هستن این جور آدما.وبلاگ بسیار زیبایی داری.
به امام رضا سلام منو خیلی برسون.
مطالب خیلی قشنگی داری.وبلاگت یه حالت روحانی داره.
خوشحال میشم بهم سر بزنی.

ركسانا

ساعت18:31---24 آبان 1391

خيلي وب خوشگلي داري من كه خيلي خوشم اومد راستي داستان قشنگي بود

ساسان جيگر

ساعت18:13---24 آبان 1391

پس ما خودمون شيطونيم.چون يكي ميخواد بره نمازشو توي مسجد بخونه ميگيم بابابيا همينجا بخون خدا قبول ميكنه.

عليرضا

ساعت9:27---24 آبان 1391

واي عجب داستان جالبيه.خدا چقدر مهربونه و چقدر راحت آدمارومي بخشه.خداجون خيلي دوستت دارم

فقط خدا